سفارش تبلیغ
صبا ویژن

esfand 84 - عاشق عشقم

متن زیر در تاریخ84/12/26، ساعت: 12:50 صبح نوشته شده است.

¤ زمستون

                                                زمستون

 

                                   تن عریون باغچه چون بیابون

                                  درختا با پاهای برهنه زیر بارون

 

                                 نمی دونی تو که عاشق نبودی

                                چه سخته مرگ گل برای گلدون

 

                          گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه

                                 واسه هم قصه گفتن عاشقانه

 

                        چه تلخ   چه تلخ   باید تنها بمون قلب گلدون

                        مثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون

 

                           زمستون برای تو قشنگه پشت شیشه

                              بهاره   زمستون های تو همیشه

 

                                تو مثل من زمستونی نداری

                              که باشه لحظه چشم انتظاری

    

                          گلدون خالی ندیدی نشسته زیر بارون

                             گل های کاغذی داریم تو گلدون

                         

                         تو عاشق نبودی ببینی تلخ روزای جدایی

               چه سخته   چه سخته   بشینم بی تو با چشمای گریون 

 

                      نمایش تصویر در وضیعت عادی

 


¤ نویسنده: ارمائیل

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ84/12/23، ساعت: 2:28 صبح نوشته شده است.

¤ بهترین دوست

یه روز یه پسره داشت رویاهاشو که کمکم داشتن به آرزو تبدیل میشدن مرور میکرد.

اون پسره یه دوست داشت که خیلی از دوستیشون نمی گذشت.ولی انگاری خیلی وقت بود که هم دیگه رو میشناسن.

پسره از دوستش سوال کرد چرا همه آدما بی وفا هستن؟                                    

دوستش گفت همه آدما که بی وفا نیستن.

پسره گفت: پس چرا آدما هم دیگه رو تنها میزارن.

دوستش بهش گفت: من تو قلب تمام آدما یه چیزی گذاشتم که بفهمن تنهایی چیه تا هم دیگه رو تنها نزارن.

پسره با این که میدونست اون چیه به دوستش گفت اون چیه که به تمام آدما دادی؟

دوستش گفت من تو قلب تمام آدما یه هدیه گذاشتم که اسم اون عشق.

پسره گفت من اون هدیه تو پیدا کردم.اونو به یکی که خیلی دوستش داشتم نشون دادم.

اما اون هدیه تو رو  ندید . فکر کرد دارم بهش دوروق میگم.

می خواستم بهش بگم...  خودت از  اون یه دونه تو قلبت داری.اما ترسیدم اونو به یکی داده باشه یا نتونه اونو پیدا کنه.

 

پسره هدیه رو گذاشت تو قلبش و رفت.

حالا هدیه تو قلب پسره سنگینی میکرد.اون نمی دونست با هدیه چه کار کنه.

همین جوری که به هدیه نگاه میکرد و نمی دونست کی اونو بهش داده یه هو خدا اومد.

پسره دید انگاری اونو میشناسه.از خا پرسید که هستی. خدا گفت: من همونیم که این هدیه رو به تو دادم.

پسره تازه فهمید چرا اونو می شناخت.

از خدا پرسید حالا باید با این هدیه چه کار کنم. خدا گفت همون کاری که من خیلی وقت پیش با اون کردم.باید بتونی اونو بین هزاران نفر تقسیم کنی.

هر چی اونو بین افراد بیشتری تقسیم کنی بیشتر به من نزدیک میشی.

پسره که از آشنایی با اون خوشحال بود قبول کرد.

پسره شروع  کرد به تیکه تیکه کردن قلبش.هر تیکه رو می گذاشت پیش هدیه هایی که خدا به آدما داده بود.

پسره دید واقعا داره با خدا دوست میشه. دید داره به اون نزدیک میشه.

سعی کرد تیکه ها رو کوچیکتر کنه تا به آدمایه بیشتری برسه.

آخر سر یه تیکه موند هر چی سعی کرد اونو به صاحبش برسونه نتونست صاحبشو پیدا کنه.

بالاخره فهمید اون تیکه مال همون کسیه که خیلی دوستش داشت.

رفت تا اونو بده خدا. تا خدا اون تیکه رو بذاره تو قلب دختره.

اما خدا گفت من قبلا یه تیکه  از قلبتو گذاشتم تو قلب اون دختر.تو هم به خاطر همینه که اونو دوست داری.

این دو تیکه رو از کنار هم کندم.الان تیکه هایه قلبتون با هم یکی هستن.

 

خدا گفت حالا دیدی تو تنها نیستی. پسره که به خدا خیلی نزدیک شده بود فهمید که تمام آدمای دنیا همیشه با اون هستن.

 

پسره هم اون تیکه رو همیشه یادگاری نگه داشت.

گاهی به یادگاری اون دختره نگاه میکرد و به این فکر میکرد چرا اون دختره هیچ وقت نتونست یادگاری خدا رو ببینه.

و با رویا هاش به آرزوهاش چشم میدوخت.

 

               نمایش تصویر در وضیعت عادی

 


¤ نویسنده: ارمائیل

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ84/12/6، ساعت: 4:5 صبح نوشته شده است.

¤ نمیدونم.....

یه هو لرزیده شد و نوشتم دوست دارم . عزیزم دوست دارم.به خدا دست خودم نیست دوست دارم دوست دارم.

چی میشه یه بار تو شهر قلب تو پا بزارم.آخه ظالم چه کار کنم دوست دارم.

نمی دونم چی شدش که جسارت کردم این بار.دل به دریا زدم این بار.قلبم از عشق نترسیدو نوشت دوست دارم .عزیزم دوست دارم.به خدا دست خودم نیست دوست دارم.آخه ظالم چه کار کنم دوست دارم.

************************************************************

گفتی نه . ولی نمی دونم چرا گفتی نه.امیدوارم حداقل برا خودت یه دلیل داشته باشی.

از خدا ممنونم که تو رو سر راه من قرار داد تا من آدم بشم. تو خودمو به خودم دادی.باعث شدی خدامو درست بشناسم.

به خدا اگه خدا تو رو سر راه من نمی گذاشت نمی دونم الان چی بودم.

اینا رونمی گم که طرز فکرت به من عوض بشه.

مواظب هم باش که پسرا خیلی پستن. منم تا حالا نگفته بودم دوست دارمو برات میمیرمو نمی دونم از این حرفا .ببخشید دیگه هم نمیگم.

اگه آدما بدون گفتن این حرفا بتونن هم دیگه رو دوست داشته باشن با ارزش تره.

از نظر منم اگه کسی  کسی رو دوست داشته باشه نیازی به این حرفا نیست.

منم بیشتر سعی میکنم از طریق آهنگ ها  احساس هامو بگم.

***********************************************************

***********************************************************


¤ نویسنده: ارمائیل

پیام های دیگران

خانه
شناسنامه

پارسی بلاگ
پست الکترونیک
 RSS 

کل بازدیدها: 15213

بازدید امروز : 3

لینک به وبلاگ

esfand 84 - عاشق عشقم

موضوعات وبلاگ

دوستان


نازنین
حرف های من
کلبه غم
بی تو نمی خندم
دلهای شیشهای
سکوت شبانه
عشق راه زیستن است
تنها برای تو می نویسم
پسر تنها«عاشقان»
رفوزه
ایهام«کامیار»
عاشقانه دوستت دارم
متالیکا
برای روزهای بهتر
زبان عشق

موسیقی

اشتراک در خبرنامه

 

جستجو در وبلاگ

جستجو در متن یاداشت ها و پیام ها! esfand 84
DAY 84
farvardin 85
ordibehesht 85
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385